دلنوشت

گاهي اوقات آدم ميفته تو جريان زندگي و سرش شلوغ ميشه.. كم كم ميبينه با اينكه شايد همه چي داره به خوبي ميگذره ولي بازم بي حوصله ميشي و مي خواي ايراد بگيري.. اون موقع است كه بايد بدوني دلت براي خودت تنگ شده! دلت تنگ شده كه هرجور مي خواي رفتار كني.. دليلش اينه كه براي خود خاليت يعني براي خودت كه به تنهايي هراونچه دوست داري و انجام بدي و كسي و به خلوتت راه ندي وقت نذاشتي.. نمي دونم.. شايدم اصلاً حرفام دلنوشت...

شده خوشحال يا حتي ناراحت يا دلتنگ براي كسي كه نمي دوني كيه باشي، بخواي با يكي حرف بزني ببيني كسي نيست؟؟ منظور عشق نيست.. ممكنه عشقت پيشت باشه و باهم خوب باشين ولي حس كنيد يه چيزي كمه.. حس كنيد دلتون يه چيز ديگه مي خواد.. حرف زدناي بي دليل و از همه در.. هرچي فكر كني مي بيني حوصله كسايي كه هستن و نداري و كسايي كه نيستنم كه خب نيستن.. اگه هم بشه يه جور باشن بازم فايده نداره.. نمي دونم ..  شده خوشحالي دلنوشت...

تاحالا شده حس كنين اون چيزي كه تو معياراتون تو ذهنتون بوده انجام نداديد با اينكه اگه يه ذره براش سعي مي كردين مي تونستين؟ اينكه از اون ادمي كه تو ذهنتون از خودتون داشتين كمي فاصله گرفتين؟شايد يه سري اتفاقات و موقعيت ها بود كه خب باعث ميشد همه چي همونطور كه بايد پيش نره ولي بازم با يكمكي سعي ميشد نزديكتر باشم به اون ادمي كه بايدولي خب هم سعي كردم و هم نهيه سري چيزا درست شدهمون طور كه خواستموليكن نه دلنوشت...

دوستان دبيرستانىِ من! 

من اصلاً دلم نمي خواد اميدتون و نقش بر آب كنم

ولي هركس كه بهتون گفته ميري دانشگاه راحت ميشي دروغ گفته! 

الان همين درساتون و كه دارين خدارو شكر كنيد و حسابي بخونيد و از روزاتون استفاده كنين 

چون دانشگاه كه بياين تازه مي فهمين بايد براي نمره خوب بايد جون بِكَنين :|

خدا يار و نگهدارتان D: 

دلنوشت...

از همين نقطه درستش مي كنم.. 

از همين نقطه از همين مرز از همين دلتنگي از همين ترس از همين بغض از همين گريه ي بي امان از همين وحشت از همين نگراني از همين تنهايي از همين انفجار از همين جا از همينجا مي تونم درسش كنم درست ميشه 

ميشه 

نقطه 

سر خط 

شروع دوباره ي زندگي 

دلنوشت...